الا ای خفتگان برزخی یادم بیارید
درونم را چو آگه کن ازجا دم بیارید.
بگو سوزنده ای سوخت چو خاکستر به باد دادند
نماد زندگی دارد یا آنان به روح هم سربه باد دادند.
درخرفتی هیچ نمیدانی نمیبینی کجاست
مکان عالم دنیا نمیدانی کجا در صفاست.
تودر زنده بودن دو چشم و دوگوش و یک عقل ناقص به تن
ندیدی هوا و ندیدی زمین وندیدی چنان.
ندیدی از آن که عقل بسیار به سر داشت؟
سوار سفینه شد و مریخ وذحل در کنار داشت؟
حافظا سعدی و مولانا شدند
خود به خود اندیشه کردند تمام دانا شدند
تودر زنده بودن چه میدانی و چه دیدی از بشر؟
همیشه یا که از هوا یا که از دریا دارند سفر.
بیا و در د خویش رادر مرض کن
بشو دکتر خویش ومرضم کم کن.
م-م-فتحی:پاییز1391